قسمت پنجاه و یکم، آذرخش مکری، رشید کاکاوند

Aknoon | اکنون - En podcast av Aknoontalks

Podcast artwork

اکنون ادامه دارد..قسمت پنجاه و یکم از فصل اولمهمان: آذرخش مکریبا حضور: رشید کاکاوند کتاب و سایر انتشاراتچیزی به نام تنبلی وجود ندارد (دون پرایس، ناهید سپهرپور، نشر مون)وقتی هیچ چیز کافی نیست ( جنیفر برهنی والاس، سحر رمضانی یاهوئی، کتاب خوانا)کتاب انعطاف پذیری هیجانی (سوزان دیوید، سوما فتحی، انتشارات میلکان)کتاب امید (خورخه ماریو برگولیو پاپ فرانسیس، ترجمه محمود قلی پور، انتشارات هرمس)معرفی پادکستدارکساید https://castbox.fm/ch/6773475شخصیتها (شاعر، نویسنده، بازیگر، کارگردان، خواننده، موسیقدان ….)دکتر آذرخش مکری(روان پزشک)زهرا نعمتی (،عضو تیم‌ملی تیراندازی با کمان بانوان معلول ایران، برنده مدال طلا و برنز پارالمپیک لندن ۲۰۱۲، مدال طلا پارا المپیک ریو ۲۰۱۶، مدال طلا پاراالمپیک ریو ۲۰۲۰،جایزه ورزشکار برتر پارالمپیک لندن، مدال طلا بازی های آسیایی گوانژو ۲۰۱۰، طلا مسابقات ۲۰۱۱ ایتالیا، طلا مسابقات ۲۰۱۲ چک، طلا مسابقات ۲۰۱۳ تایلند، طلا مسابقات ۲۰۱۵ تایلند، نقره مسابقات ۲۰۲۱ چک، طلا مسابقات آسیایی ۲۰۱۴ اینچئون، نقره بازی های پارا آسیایی ۲۰۱۸ جاکارتا، زاده ۱۳۶۴ ه.خ) سید جلال الدین عضد یزدی (معروف به جلال عضد و متخلص به «جلال» شاعر سدهٔ هشتم هجری)اشعار و جملات و عباراتنگارا! با هواداران ز بیزاری چه می‌گویی چو زلفت با گرفتاران چه سر داری، چه می‌گویی مرا گفتی به دشواری بده جان در فراق من سخن گفتی و جان دادم به دشواری چه می‌گوییاگر چشم ترا گویم که بیمارم دلم گوید حکایت پیش بیماران ز بیماری چه می‌گوییطبیبم گفت سنبل بو، که درد دل شود ساکن الا ای طرّه جانان! تو عطّاری چه می‌گوییدلا! هر لحظه می‌گویی که ترک یار می‌گیرمزهی یارا چه می‌گویم زهی یاری چه می‌گوییمرا گفتا که من صد ره ز تو بی‌خودترم زین مِیمرا هشیار خواندی هیچ پنداری چه می‌گویی؟(عضد یزدی)===========کس نیست که تا بر وطن خود گریدبر حال تباه مردم بد گرید دی بر سر مرده‌ای دوصد شیون بودامروز یکی نیست که بر صد گرید(کمال اصفهانی)===========آیم که رُخت بینم و دیدن نگذاری آواز خوشت نیز شنیدن نگذاریاز من طمع صبر چنان است که ماهی از آب برآری و طپیدن نگذاریبگذار که از باغ تو یک میوه بچینم گردد تلف آن میوه که چیدن نگذاریآه از دل آن مرغ که در قید تو افتد هم کشتن او بِهْ که پریدن نگذاریخلقی چو جلال آمده تا روی بیند آن چهره بود حیف که دیدن نگذاری(عضد یزدی)===========اینک من و این باغ به گلگشت روانیم تجریش و تماشاگه ِ پل، گو همه دربند(اخوان ثالث)==========قدرت چو نیست، مردن از زندگیست خوشتر صد بار سر بریده، بهتر ز پر بریده(کلیم)==========ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را«سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو» ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را(سعدی)===========دردی از هجر تو دیدم، که ندیدم هرگز و آنچه این بار کشیدم، نکشیدم هرگزکامم این بود که در پای تو میرم روزی مُردم از حسرت و این کام ندیدم هرگز بهر تو بس که شنیدم سخن ناخوش خلق وز تو روزی سخن خوش نشنیدم هرگزباغبانا! مکن از گوشه باغم بیرون که من از باغ تو یک میوه نچیدم هرگزمنم آن بلبل عاشق که چو مرغ خانه بر درت ماندم و جایی نپریدم هرگزجان شیرین ز فراقت به لب آمد چو جلال کز می وصل تو جامی نچشیدم هرگز(عضد یزدی)==========ای دوست! جهان دمی ست و آن دم هیچ است بر عمر مبند دل، که آن هم هیچ است گر تو دهن و میان جانان بینی معلوم تو گردد که دو عالم هیچ است(عضد یزدی)==========زد شمع جهان بر دل من دی ناری در سوز و گداز از آن شدم دیناری گفتا: که به بی دلی شدی دیناری گفتم که شدم بیدل و بی دین آری(عضد یزدی)==========بتا بستان زمستان می زمستان بتابستان زمستان می تو مستان!